مانلي مانلي ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

مادرانه

7ماهگی وکارهای جدید (عکس)

دخترم این روز ها خیلی بلا شده سوار بر روروئک میشه  اینقدر اینور اونور میره تا بالاخره خسته میشه و گریه میکنه گاهی هم میره و با یک چیزی جدید برخورد میکنه و کلی ذوق زد میشه اون شی ممکن پرده / مبل/ مانتو و....... باشه خلاصه از صبح که بیدار میشه با اون صورت خنده رو که انصافا دل هر جنبنده ای رو آب میکنه تا بوق سگ مدام در حال جیغ زدن و صدا درآوردن هستش ناگفته نماند که پروسه دندون درآوردن هم کلی دخترمو اذیت کرده ومزید برعلت شده  از شیرینی هاش نگم براتون که ی سور به باقلوا زده کلی برای باباش ناز میکنه تا منو میبینه از دور شروع میکنه به در آوردن صداهای عجیب و ناله که بیا بغلم کن ازدیدن آدمهای غریبه سریع بغض میکنه و به من نگاه میکن...
9 اسفند 1391

روروئک سواری

  پرنسس برای اولین بار سوار روروئک شد وکلی براش هیجان انگیز بود پرنسس تا دید دارم عکس میگیرم چنان ژستی گرفت که انگار سوار لامبورگینی پرنسس اینقدر محو تی وی شده که داره خرگوشرو گاز میگیره هااااا الان یک کاری میکنم برم رو فضااااااااااا ...
21 بهمن 1391

مگه شیرین تر از دخترم چیزی هست ؟؟؟

مانلی خانوم دستش رو کرده تو چشم چپش وتا یک هفته چشمش کوچیک شده بود آرمیتا دخترخاله مانلی که به زور میگفت مانلی میگه باید منو بغل کنی ومانلی هم نالان البته دخی منم به طور نامحسوس داره چنگولش میندازه مانلی من و یک دنیا شیطنت اینجادخملی تازه از آب بازی اومده وبه شدت خابش میادولی من گیردادم عکس بندازم ...
3 بهمن 1391

کمی با دخترم

  همیشه لبخند از لبهایت شروع نمیشود گاهی چشمهایت گوشهایت دستانت به من میخندند من از لابه لای این آشفتگی ها خنده ات را دوست میدارم ! آری ، خنده های تو بزرگترین آرزوهای من اند . شادمانه بخند ؛ بگذار تا برآورده شوند .....! از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….   ...
25 دی 1391

چشمانت ........

  چشای نازتوکه وامیشه افتاب میزنه تازه وقتی توبگی صورتشو اب میزنه من بگم دوست دارم باچه رقم یاعددی توکه بینهایتو قشنگ تراز من بلدی مژهات شعر بلند ناتمومه بخدا عاشق کسی شدن جز توحرومه بخدا باغمت هزارتا غم تودلم فرومیره ماه اگه برق چشاتو ببینه ازرومیره   ...
13 دی 1391

بدووووووووعکس

  مانلی زیبای من که اینروزا دوست داره تو تشک بازی می می بخوره و مامانشو مجبور میکنه بیاد اون تو وبعدش لالااااااااااااااا کنه ومامان به اون گندگی بعداز خابیدن پرنسس به سخنی بیادش بیرون از سمت راست : شایان مهربون و آروم..... رایان تپلوی شیطون.... آیسان بازیگوش ناز بهارخانوم بلا اینجا داره سرمه جونو به زور از تشک بیرون میکنه مامیخایم باهم مزدوج بشیم بزودی هوراااااااااا وحالا بهارجون که  به زور میخاد مخ محمدسام مغرورو رو بزنه شلمان مامان که تازه از خواب بیدارشده ونمیدونه چی به چی ...
5 دی 1391

کمی شعر

  مادر که باشی  میشی سهراب سپهری/ یوشیج / شاملو ........... شعرهایی میخونی که عمرا اگر ساعت ها بشینی نتونی ردیف و قافیه هاشو باهم هماهنگ کنی ، هرچقدرتلاش کنی نمیتونی مصرع بعد رو حدس بزنی یعنی من عاشق این سبک شعری هستم هم بچرو میخابونه هم هرشب تازگی داره  کلا داستانی داره این لالایی خوندن دیگه  وقتی بچه تر بودم مامانم که برام میخوند همیشه برام جای سوال بودش که چرا این شعرارو نمیتونم یاد بگیرم الان میفهمم داستان چی بوده باوربفرمائید خیلی تلاش کردم ولی نشد که نشد  یادم نموند . قسمتهایی از لالایی هایی که برای دخترم میخونم رو براتو ن میزارم شاید دوست داشته باشید من: لالا لالا گل گندم ...
27 آذر 1391

بدون شرح

    این مامان رهای منه که عاشقمه بعداز 4ماه وقت کرده یک عکس از خودش بگیره   اینم منم که دارم به شکلک هایی که مامانم درمیاره میخندم  مامانم میگه مثل دستام مثل عسل میمونه گیسو گیسو کمند والا چینو چینو بلند والااااااااااااااااااا تلاش های من برای غلت زدن   سیسسسس خودمو زدم به خواب میخام رهارو گول بمالم بگیرررررررررمنو افتادم بابااااااااااااااااااااااا ...
26 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد