اخرین روز تو شکم مامان رها
مانلی عزیززززززززززززم سلام
نمیدونم از کجا شروع کنم خیلی بیتابم مادر اصلا باورم نمیشه تو به این زودی بزرگ شدی که قراره بیای بیرون وپا تو دنیای ما بزاری خدایا شکررررررررررررررررت برای همه چیز.
تنها چندساعت دیگه من شمارو میبینم بعداز 9 ماه انتظار میدونی دخترم الان حس عجیبی دارم مثل زمانیکه قراره سال تحویل بشه ادم یک دلشوره عجیبی داره مثل تولدی دوباره هم عجیبه هم یکمی نگران کننده , بابا مسعود که ازصبح 10بار پرسیده مانلی تکون میخوره یانه ومن هم مثل همیشه پاسخش رو دادم حتی نمیتونم درست بنویسم امشب تا صبح خدا میدونه به من چی میگذره انگار ثانیه ها قفل شدن و حرکتی ندارن زمان ایست کرده توام نسبت به روزای قبل کمتر تکون خوردی شاید فهمیدی فردا قراره چه اتفاقی بیفته نکنه دلت گرفته که میخای از مامان جدا بشی عزیزم
من همه کارارو انجام دادم فقط باید یک دوشی بگیرمو اماده باش باشم تا ساعت 6 صبح که راه میفتیم راستی دخترم تو تو شب قدر بدنیا میای ها میدونستی ؟ خدا خیلی مارو دوست داره ولطفش شامل حال ما شده اخه من پارسال تو همون شبا خیلی ازش خواستم که گلی مثل تورو به من بده و حالا صدامو شنیده والان از خدا میخام به خق همین شبا اول سلامتی شمارو بده و برای همه دوستایی که منتظرن فرزند صالح وسالم عطا کنه ازتو هم میخام که دعا کنی مامانی اخه تو الان از هرکسی به خدا نزدیک تری.
مانلی زیبای من عاشقتم و منتظر دیدنت هستم دوست دار تا ابدددددددددددددددد