مانلي مانلي ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

مادرانه

زایمان دردی شیرین

1391/6/4 13:08
نویسنده : رها
726 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 ساعت ۶ صبح که من به همراه خاله بهناز و مسعود راهی بیمارستان شدیم کارهای پذیرش رو انجام دادیم شده با مسعود خداحافظی کردم بغض عجیبی داشت خفه ام میکرد دلم میخاست زودتر خداحافظی کنم تا بابایی اشکامو نبینه بنده خدا اونم خیلی هول شده بود ولی نمیتونست حسش رو بیان کنه خلاصه رفتیم بخش مادران و نوزادان لباسامو تحویل دادمو گان پوشیدم آخرین چک ها انجام شداتاقم رو تحویل گرفتم کارهای اولیه انجام شد و حدودای ساعت ۸ راهی اتاق عمل شدم کمی اضطراب داشتم و دل تو دلم نبود دلم نمیخاست از خواهرم جدا بشم  و از طرفی خیلی خوشحاااااااااااااال بودم که قراره یکساعت دیگه نی نی رو ببینم و از دست شکم گنده راحت بشم و یه نفس عمیقی بکشم.

تصمیمم رو گرفته بودم که بیحسی نخاعی بشم ولی از طرفی هم میترسیدم از دوتا از پرستارا پرسیدم خیلی درد داره که گفتن اصلاااااا درد نداره و هیچی متوجه نمیشی توکل کردم به خدا و رو تخت دراز کشیدم دکتر بیهوشی اومد و کارش رو شروع کرد سوزن بیحسی رو زد تو کمرم وبهم گفت چندتا نفس عمیق بکشم  بعد از چند دقیقه ای ازم سوال کردن که پاهات سنگین شده گرم شده گفتم بله ولی کمی احساس کردم که هنوز بیحس نشدم و میتونم انگشتام رو تکون بدم ولی پام رو نمیتونستم بلند کنم تلاشمو میکردم تا با استفاده از چراغ هایی که رو سقف بود انعکاس تنم رو ببینم و بدونم دارن چه میکنندکه نشد  پرستار اومد پرده ای کشید جلوی صورتم و کارشون رو شروع کردن.

سرمای بتادین رو حس کردم همچنین بریدن شکمم رو باتیغ!!! چون قبل از عمل خیلی تحقیق کرده بودم و حتی عمل سزارین رو قبلا از نزدیک هم دیده بودم لحظه به لحظه همه کارهای جراحی جلوی چشمم بود و ترس عجیبی بهم دست داد کمی که گذشت گفتم نمیتونم درست نفس بکشم که ماسک اکسیژن رو گذاشتند رو صورتم کل مدتی رو که اونا مشغول بودن من فقط وفقط برای سلامتی دخترم دعا میکردم واز خدا میخاستم دامن تمام کسایی رو که در ارزوی بچه دارشدن هستند سبزکنه .

درست حدس زده بودم سرمانلی برگشته بودش تو معدم دکترم فورا درخواست کمک کرد دوتا اقا اومدن که تصور میکنم کادر بیهوشی بودن شونه های منو نگه داشتن یکباره فشار عجیبی رو تو تنم حس کردم خدای من شونه هام شکست از شدت درد انگاری روح از بدنم خارج شد بله مانلی به دنیا اومد صدای گریه دخترم کل فضارو پرکرده بود بهترین سمفونی بود که تا بحال شنیدم بودم گریه امونم نداد حق حق میزدم و خداروشکر میکردم بخاطر ورود فرشته من ،بعد از پاک کردن مانلی اوردنش پیشم صورت داغش رو چسبوندن به صورتم باورنکردنی بود مانلی به طرز عجیبی اروم شد خیلی گرمو تر بود با موهایی که به علت اغشته شدن به مایع امونیوم فرشده بود بوی خوبی میداد اصلا نمیتونستم ازش جدابشم وای که چقدر مادرشدن حس خوبیه خدایا هزار مرتبه شکر.

بابا مسعود اومد و از اون تو رو پرسیدم گفتم بچمون خوشگله اونم با بغض گفت آره . آخه بیمارستان صارم اجازه میده بابا بیاد اتاق عمل و بابا مسعود هم با لباس جراحی اومده بود و لحضه بدنیا اومدنت رو دیده بود البته دل نداشت که بندناف رو ببره ولی همین که اومد ودست منو گرفت تمام خستگی هام از تنم در اومد به دکتر بیهوشی گفت خیالت راحت شد شوهرت اومد گفم اره این ردبول منه :)

ساعت 10 بود که منو اوردن تو اتاقم مات و مبهوت بودم حتی میترسیدم بغلت کنم کوچولوی نازم بودی و من باورم نمی شد مال منی و هنوز فکر می کردم خوابم بغلم که دادنت از شوق گریه کردم دخترم با وزن 3کیلوگرم  و 50سانت قد ساعت 8:55صبح روز شنبه 21 مرداد سال 1391 بدنیا اومدی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان دخملی
4 شهریور 91 2:51
سلام مامانی قدم نو رسیدتون مبارک . ماشاله خیلی خوشگله . با اجازه ما لینکتون کردیم دوست داشتین به ما هم سر بزنین
آيدا
4 شهریور 91 10:38
واي رها جوووني. چقدر قشنگ صحنه ها رو توصيف كردي. من كه اشك تو چشام جمع شد. خدا سايتون رو رو سر مانلي جون حفظ كنه و تمام مادر پدراي چشم به راه رو بخ آرزوشون برسونه.....آمين
سمیرا
4 شهریور 91 12:34
رهاااااااااااااااااااااااااااااا اشکم رو در اوردیییییییییییییی یاد تولد اوا افتادم
سپید
4 شهریور 91 18:55
رها جونم......خیلی قشنگ نوشتی عسیسممممممم.....خدا مانلی رو واست نگه داره انشالله قدمش پر خیر و برکت باشه.
نازلی
5 شهریور 91 18:29
آخی عزیزدلم ! چقدر قشنگ نوشته بودی. خیلی خوشحالم این قدر حس خوبی رو تجربه کردی و زایمان راحتی داشتی عزیزم. ماچ ماچ
آرسام و مامان مهرناز
6 شهریور 91 23:18
انشالا وجودش سرشار از شادی و سلامتی و خوشبختی باشه براتون فداااااااااااااش
مامان الی
7 شهریور 91 14:20
سلام رها جون گلم تو کلوب دیدم از دل درد مانلی شاکی هستی لطفا هر کس این مشکل رو داشت بهشون توصیه کن من این روش رو تو نی نی سایت از یکی از مامانا یاد گرفتم که دکترش توصیه کرده بود و در مورد دخمل خواهرم عجیب جواب داد نعناع خشک رو مثل چای دم کن(یه قاشق چای خوری) از صافی رد کن تا حدی که حتی یه ذره کوچیک نعناع هم توش نباشه یه ذره کوچولو نبات بنداز توش و هم بزن تا به دمای بدن برسه یه قاشق چای خوری سر خالی بده به مانلی ببین چی میشه خیلی زود جواب میده کولیک روده ساعت خاصی عود می کنه . سعی کن نزدیک اون ساعت که شد آماده کنی تا زیاد اذیت نشه امیدوارم جواب بگیری بوسسسسسسسسسس
مامان الی
8 شهریور 91 12:42
آرسام و مامان مهرناز
10 شهریور 91 8:09
مامان ترانه/فرنوش
15 شهریور 91 16:16
عزیزم من راجه به کولیک ترانه تو وبلاگش نوشتم شاید کمک کنه حتما بخون تو پست 71 روزگش http://taranehalvandian91.blogfa.com/1391/04
زهرا
18 شهریور 91 11:04
واي رها جون خيلي قشنگ توصيف كرده بودي اشكمو درآوردي دختر خدا براي تو باباش نگه داره
سولماز
30 فروردین 92 14:28
رها باز هم اشکمو در آوردی...چقد حیف شده من الان این مطالب رو دارم میخونم...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد