خدای مهربونم دوست دارم
به نام خدا
نازنینم سلام امروز میخام داستان سونوگرافی شمارو تو 13 هفتگی برات بگم قشنگ مادر امروز ساعت 4 به همراه بابایی رفتیم سونوگرافی دکتر شاکری البته چون وقت قبلی نداشتیم مجبور شدیم 3ساعتی بشینیم درعوض برای دیدن روی ماهت من لحظه شماری میکردم اما راستش مامان خیلی خسته شده بودم فکرکن از صبح که سرکار بودم بعدشم تا ساعت 7 باید تو سونوگرافی منتظرمی بودیم تا نوبتمون بشه دیگه هرکاری بلد بودم کردم تاسرم گرم بشه خلاصه نوبت ما رسید خیلی هیجان داشتممثل روزیایی که قراره برم دندون پزشکی هاهاهاها
خلاصه وارد اتاق شدیمو اقای دکتر شروع کردن به بالاپایین کردن دستگاه روی شکم من قلبم داشت کنده میشد از جا تا یک کلمه بگه گفتش نی نی شما سالم خداروشکر ضربان قلبتو گذاشت شنیدیم وای که چقدرصداشو دوست دارم بعدش اندازه لگن ، دورسر، دستاوپاها همه رو برامون توضیح دادش عزیزم همچین مثل نی نی ها دستوپای بلوریتو جمع کرده بودی تو شکمت که نگو خیلی اروم بودی با اینکه من کلی شکلات خوردم تا شما بپر بپر کنیاما عینهو یک عروسک اروم بودی ماشالا ماشالا اقای دکتر گفتن قدت خیلی بلنده 15 سانتاینقدرررررر خوشحال بودیم که خدا میدونه بابایی که نگم برات داشت غش میکردش چون آقای دکتر بهش گفت به پدرش رفتهخلاصه د رآخرم جنسیت شما رو گفت بله دخترخانوم عسل خانوم طلا خانوم عشق من همه زندگی من وااااااای خدایا مرسی مرسیبعدشک بهمون مدارکتو داد به همراه دی وی دی فیلم شما کل مسیرو داشتم به دوست جونیام خبرمیدادم وهمرو خوشحال میکردم اخ که نمیدونی چه ذوقی داره بعدشم به آنا وخاله جونیا خلاصه شام روهم بیرون خوردیم و اومدیم خونه بابایی داشت سیگار میکشید وبه افق خیره شده بودهی میگفت دخترمو میفرستم کلاس پیانو ، زبان فرانسه و........ هزارتا برنامه دیگه منم که اینقدر خسته بودم اومدم به خاله های نی نی سایتی خبردادم ودیگه رفتم استراحت کردم .