واکسن 2ماهگی
٢ماه از بودن در کنار فرشته کوچک من میگذره زمان به سرعت داره عبور میکنه وتمام لحظات دارن یک خاطره میشن کاشکی یک ریموت داشتم تا هرموقع که دلم میخاست کیلید توقف رو میزدم وهمه چی رو نگه میداشتم وتا میتونستم لذت میبردم اون قسمتهایی هم که ناراحت کننده بودن تند تند میزدم میرفت جلو مثل واکسن زدن .
شنبه صبح اولین واکسن دخترمو زدیم خیلی برام سخت بودش انگار یک باری روی دوشم بود وداشت سنگینی میکرد چاره ای نداشتیم اگر دست من بود ترجیح میدادم تا همه دردارو خودم بکشم ودخترم اذیت نشه ولی چه کنم که برای سلامتی عزیزترینمه
وقتی سوزن تو پاهای قشنگ دخترم فرو رفت دلم میخاست کربشم وصدای گریه هاشو نشنوم بین گریه هاش میگفت مامااااااااااا ومن صبورانه نوازشش میکردم به لطف داروی تب بر که هر4ساعت میدادم دردش کمترشد وتب هم نکرد فقط یکمی بداخلاق بودش ولج بازی میکرد که حقم داشت.
مانلی زیبای من دیگه چهرمو میشناسه با نگاهش منو دنبال میکنه از صداهای بلند و ییهوویی میترسه وواکنش نشون میده صبح هاهم ساعت 5بیدار میشه و تا 7 شیطونی میکنه واواز میخونه با لوستر خونمون دوسته ورابطه خوبی با باکس های چوبی داره .
وزن دخترم پایان 2ماهگی 5550 وقدش 60 سانت دورسرهم 39
چهره دخملی بعداز زدن واکسن