اندراحوالات چهارشنبه سوري
دخترم سلام
امروز چهارشنبه است خواستم يكمي توضيح بدم ديروز برما چه گذشت وااااااااي خداي من خيلي روز سختي بود پراز سرو صداتصورميكنم دزدان دريايي كارائيب بهمون حمله كرده بودن ومحله رو گرفته بودن از صبح ساعت 10 ترقه مينداختنو حالشو ميبردن منم سعي ميكردم خودمو بزنم به بيخيالي تا شما نترسي ولي خوب نميشد تو خودت خيلي باهوشي وهمه چيو ميفهميدي و ميشنيدي خلاصه تا ساعت 8 شب بههمين منوال گذشت وديگه بايد شام رو اماده ميكردم ول ياصلا حسش نبود بنابراين به بابايي گفتم شام ازبيرون بيارن اخه هم خسته بودم هم مهمون داشتيم خاله بهنوشينا بودن بعداز شام هم با خاله بهنوش داشتيم قسمتي از سيسموني دخترنازمو نگاه ميكرديم خيلي لذت بخشه آرميتا هم هي ميومد ميگفت اين مال من اين مال منمنم سريع واكنش نشون دادم گفتم اين مال ني ني خاله جون بده تا لهت نكردم ساعت حدودا 11 بودش كه مهمونا رفتم وماهم اماده شديم براي لالاكردن ولالاااااااااااااااا