مانلي مانلي ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

مادرانه

زاده شدن تا چه حد ميتواند زيبا باشد !

1391/3/31 14:39
نویسنده : رها
1,015 بازدید
اشتراک گذاری

هنگامي كه شاگرد مدرسه طب در فرانسه بودم همه كارهاي تولد نوزاد با عجله انجام ميشد بند ناف هر چه سريعتر بريده ميشد مچ پاهاي كودك را ميگرفتيم و او را وارونه در هوا نگه ميداشتيم چند ضربه محكم به پشت او ميزديم تا جيغ بكشد و تازه نفس راحتي ميكشيديم و سپس يك لوله در دهان او ميگذاشتيم كه مايعات حلق و ناي را بيرون بكشيم تمام اين كارها زير نور شديد و خيره كننده نورافكنهاي اتاق عمل و در فضايي پر از سر و صدا هاي آزار دهنده و سرد انجام ميشد.
ليكن بعدها نظرم به گفته هاي پزشك مامايي به نام لوبوايه جلب شد او به هند رفته بود و طي حالات خاصي به خاطرات تولدش دست يافته بود چه تجربه تلخ و ترسناكي!!!!!
او تعريف ميكرد كه در داخل رحم همه چيز گرم و نرم و آرام بود نه از گرسنگي خبري بود نه از تلاش براي تنفس.صداها مطبوع بودند و او در آب شناور. بعد ناگهان اين نظم آشنا به هم خورد او فشرده شد با فشار به داخل تونل تنگي رانده شد او مي ترسيد.و بالاخره دستهايي با زور و عجله او را ربودند نور شديد و آزار دهنده بود و ناگهان اكسيژن قطع شداحساس خفگي كرد بيشتر ترسيد هنگامي كه خود را در فضا معلق مي يافت چند ضربه محكم هم به پشتش خورد ديگر وحشت به اوج خود رسيد و او جيغ كشيد...........
به اين ترتيب دكتر لوبوايه دريافت كه گريه نوزاد از ترس است.پس چه بايد كرد؟
محيط آرام و نور ملايم مادر از پيش براي اين زايمان تمرين كرده و آرام تنفس ميكند نوزاد به دنيا آمده هيچ عجله اي در كار نيست او را به آرامي روي شكم لخت مادر گذاشتند بند ناف را نبريدند.نوزاد هيچ جيغ نميزند اولين تنفس هاي نوزاد با يكي دو سرفه شروع شد اما از گريه اي كه انتظارش را داشتيم خبري نبود مادر نوزاد را همچنان كه روي شكمش قرار داشت نوازش كرد و با محبت با او حرف زد چشمان نوزاد باز بود و با كنجكاوي به اطراف نگاه ميكرد و اين چيزي بود كه به ندرت زير نور نورافكن ديده بودم ! عجب! زاده شدن تا چه حد ميتواند زيبا باشد ! و وحشتناك نيز هم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد