مانلي مانلي ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

مادرانه

پرنده یک روزه من

  برای نوشتن برای تو، برای خودم بهترین و ناب ترین زمان ها را یافته ام. جایی در مرز شب و روز. آرام ترین و لطیف ترین موقع از حرکت وضعی زمین. بین تاریکی و روشنی. جایی که تاریکی می گذرد... جایی که ای روشن ترین روشنی ها، ای خورشیدکم به سویت قبله می گردانم. گرم و روشنم کن. سویت را از میان چهار جهت قطبی یافته ام. از میان شمال و جنوب کرات و شرق و غرب کهکشان ها. از بالای عشقم و پایین قلبم. سویت را، چشمت را، دستت را تازه یافته ام. سخت یافته ام. فرصتم ده... خورشیدکم به چشمان زیبایت قسم می خورم، تا گرمای دستانت را در دستانم احساس میکنم رهایشان نخواهم کرد. دوست می دارمت بانوی من ...
18 شهريور 1391

بانوی من مانلی

  بانوی من! من چقدر از اینکه تو را بانوی خودم صدا بزنم خوشم می آید. و چقدر از اینکه بتوانم سرم را روی پایت صبح کنم. و چقدر از اینکه صورتت را نوازش کنم. و چقدر از اینکه با تو قدم بر دارم و تو به من نگاه کنی و من به تو نگاه کنم. و چقدر از اینکه.... با توام. تو چطور؟ یادت می آید گفتم اندازه دوست داشتنم چقدر است؟ اندازه ای برایش پیدا نکرده ام راستش هنوز. از آن چیزی که بهت گفتم حتی شاید خیلی بزرگتر باشد اما مقیاسی برایش نیافته ام بانوی من، آن را علی الحساب گفتم. چه کسی می داند آیا از کهکشان بزرگتر هم هست؟ از این دنیا بزرگتر هم هست؟ نمی دانم، شاید. اگر بود همان قدر دوستت دارم... می دانی کشف تازه ام چیست؟ اینکه چقدر دست هایت آرامم می کند. ب...
18 شهريور 1391

لالایی برای دخترم

لالایی کن بخواب خوابت قشنگه گل مهتاب شبا هزارتا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قصه یه وقت پا نذاری تو شهر غصه لالایی کن مامان چشماش بیداره مثل هر شب لولو پشت دیواره دیگه بادبادک تو نخ نداره نمیرسه به ابر پاره پاره همه چی یکی بود و یکی نبوده به من چشمات میگه دریا حسوده اگه سنگ بندازی تو آب دریا میاد شیطون با من به جنگ و دعوا دیگه ابرا تو رو از من میگیرن گلای باغچه مون بی تو می میرن لالایی کن لالایی کن مامان تنهات نمیذاره دوستت داره دوستت داره میشینه پای گهواره   ...
15 شهريور 1391

و چشمانت راز آتش است ...

  و چشمانت راز آتش است ... هنگامی که به چشمهایت چشمانم را دوختم گرمای نگاهت را حس کردم ودیدم شراره ای در چشمان گرمت موج میزند...دریافتم که چشمانت راز آتش است وعشقت پیروزی آدمی است... نگاهم را قلبت دوختم دیدم دریایی از محبت را درون قلبت هر ماهی را که شناور است نوعی پیروزی است...دریافتم که عشقت هم نوعی پیروزی است... پس روی ساحل قلبت جمله ای نوشتم که این جمله وصف چشمانت وقلبت بود اما این جمله را موجهای نیلگون قلبت نتوانست پاک کند چون هر موجی که می آمد به آرامی این جمله را نوازش میکرد و میرفت واین نشانگر این بود که قلبت و عشقت آرام است و هیچ جمله و هیچ کس را از بین نمیبرد عاشقانه دوستت دارم ...
15 شهريور 1391

تاب تاب عباسی...

تاب تاب عباسی خدا منو نندازی میخوام پناهم باشی , تا آخر این بازی منو ببخش که گاهی کم میارم، میبازم یادم میره تو هستی من که پراز نیازم هنوز هوامو داری به داد من میرسی قشنگترین آرامش ،جزتو ندارم کسی تاب تاب عباسی خدا منو نندازی میخوام پناهم باشی , تا آخر این بازی   ...
15 شهريور 1391

برای عشقم مانلی

  نگران خودمم که چجوری بی تو بمونم دوری و ندیدن تو کاره من نیست نمی تونم نگرانه لحظه هامم که من و بی تو نمی خوان نگرانه دستایی که تو نباشی خیلی تنهان انقدر دوست دارم که نگران خودمم اما باز جونم و میدم واسه با تو بودنم ...
15 شهريور 1391

زایمان دردی شیرین

     ساعت ۶ صبح که من به همراه خاله بهناز و مسعود راهی بیمارستان شدیم کارهای پذیرش رو انجام دادیم شده با مسعود خداحافظی کردم بغض عجیبی داشت خفه ام میکرد دلم میخاست زودتر خداحافظی کنم تا بابایی اشکامو نبینه بنده خدا اونم خیلی هول شده بود ولی نمیتونست حسش رو بیان کنه خلاصه رفتیم بخش مادران و نوزادان لباسامو تحویل دادمو گان پوشیدم آخرین چک ها انجام شداتاقم رو تحویل گرفتم کارهای اولیه انجام شد و حدودای ساعت ۸ راهی اتاق عمل شدم کمی اضطراب داشتم و دل تو دلم نبود دلم نمیخاست از خواهرم جدا بشم  و از طرفی خیلی خوشحاااااااااااااال بودم که قراره یکساعت دیگه نی نی رو ببینم و از دست شکم گنده راحت بشم و یه...
4 شهريور 1391

مادر

  گفت با مادر یه جمله بساز : گفتم من با مادر جمله نمیسازم """""دنیامو می سازم""""" ...
1 شهريور 1391

بدون شرح

ساعت دیواری اتاقمان را برداشتیم وبه جاش عکس مانلی رو گذاشتم ... حالا مانلی شده تموم لحظه هام .. ...
1 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد